زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و شصت و نهم
زمان ارسال : ۴۸۰ روز پیش
او به این فکر میکرد که قاتل تا خانهشان آمده باشد.
با یکی از اعضای خانواده رابطه عاشقانه داشت.
از همه ترسناکتر...
او به ونسا نزدیک بود.
این فکرها داشت رسما دیوانهاش میکرد.
به سازمان رسیدند.
باید در مورد زندگی ایوان اطلاعاتی کسب میکرد.
به سمت اتاق تیم رفت.
هیچ دوست نداشت با کمیسر روبه رو شود.
به هیچکدامشان اعتماد نداشت.
استفان با تاسف و نگرانی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.