پارت صد و شصت و هشتم

زمان ارسال : ۴۸۲ روز پیش

قطع کرد و سری برای خودش از تاسف تکان داد.
هیچ‌وقت دلش نمی‌خواست توی این موقعیت قرار بگیرد.
آنابت خودش را سرزنش کرد.
نباید مزاحمش می‌شد!
همزمان که کیفش را بر می‌داشت غر می‌زد.
- هیچ‌وقت فکر نمی‌کنی، این مغزت و به کار نمیندازی!
از اتاقش بیرون رفت...
آب پرتقالش را سرسرکی سرکشید و از خانه بیرون زد.
لاریسا هنوز هم توی فکر بود.
نمی‌دانست چطور به آنابت گوشزد ک

727
379,609 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارا

    10

    ممنون به خاطر اینکه بعد از اون همه بد قولی بلاخره روی قولت موندی!🤍

    ۱ سال پیش
  • فاطی

    10

    عااااالییییی😍😍خسته نباشی آمنه جان 😍♥️

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید