دشمن بی نقص به قلم فاطمه سیاوشی
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۴۸۴ روز پیش
با چشمایی که از گریه ورم کرده بود و قرمز شده بود زل زدم بهش .....
دستشو بالا میاره و موهامو نوازش میکنه ....و من چقدر برای این نوازش دلم تنگ شده بود ....
_بیدار شدی؟
_تو واقعا دختر منی؟
_اهوم واقعا دختر تو ام مامان
_وای قربون مامان گفتنت بشم ،میدونی چقدر تشنه این کلمهاین رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد
این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد
صدف
10ممنون فاطمه جونم😍عالی بود😘