زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و شصت و پنجم
زمان ارسال : ۴۸۸ روز پیش
باید بعدها اگر فرصت شد به او میگفت این
همه سادگی همه چیز را خراب میکند...
ماشین را روشن کرد و به سمت خانهاش راه افتاد.
آنابت با همان لباسها منتظر جواب ایوان نشسته بود.
جواب که نداد، کلافه بلند شد و لباسهایش را با لباسهای راحتی تعویض کرد.
روی تختش دراز کشید و نگاهش را به سقف دوخت.
بودن ایوان توی زندگیاش برایش شبیه به معجزه بود.
برای اولین بار کسی برای او
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.