زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و شصت و یکم
زمان ارسال : ۴۸۸ روز پیش
نوشیدنیها را توی لیوان ریختند و به سلامتی همدیگر نوشیدند.
آنابت از یک طرف آویزان شانه ایوان بود.
انگار که کسی بخواهد او را بدزدد.
این ایوان را اذیت میکرد اما هیچ کاری جز صبر برای تمام شدن آن شب کذایی از دستش بر نمیآمد.
صحبت را زیرکانه سمت زرنیخ کشید.
- چیزایی که در مورد کمیسر و دکتر پزشک قانونی شنیدم واقعا شوکهم کرد.
آنابت هم با تاسف سری تکان داد.
- آره واق
فاطی
60فق منم که دعا دعا میکنم دست ایوان رو نشه و بفهمن همه این کارا تقیصر اونه یا شما هم؟؟؟😂💔