گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و پنجم
زمان ارسال : ۴۸۷ روز پیش
با رفتن منصور، سوگند نفسش را بیرون داد. عرق سردی به تنش نشسته بود؛ دیدن منصور بعد از سالها و حرف زدن با او، شوک بزرگی وارد کرده بود. همهی حال بد آن روزها به وجودش برگشته بود. دستی روی شانهاش نشست و به پشت سر نگاه کرد. دلارام صندلی را جلو آورده بود تا او بنشیند. مشاجرهاش با دلارام را از یاد برده بود و دیگر برایش اهمیتی نداشت. روی صندلی نشست و لیوان آبی که دلارام آورده بود را از دستش گرف
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.