گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۴۹۸ روز پیش
سوگند بعد از مدتی به شرکت برگشته بود. ساعات اولیهی کاری بود و وارد شرکت شد. دلارام مثل هرروز پشت میز نشسته بود مشغول کار با کامپیوتر بود. با دیدن سوگند از جا بلند شد و سلام کرد. سوگند سر تکان داد و گفت:
- سلام، جلسه شروع نشده؟
- نه هنوز، آقای معتمدی تماس گرفتن و گفتن نیم ساعت تأخیر دارن.
سوگند سری جنباند و خواست سمت اتاقش برود که دلارام گفت:
- خانوم پناهی...
سوگند ایستاد و ر
آنا
50پارت خوبی بود حرفای منصورم کاملا درست بود امیدوارم رو سوگند اثر داشته باشه و کمتر ادعاش بشه چون آخر نادونیه ولی خودشو کل عقل میدونه و اگه اینجوری پیش بره خودش باعث نابودی زندگی دخترش میشه