پارت چهل و سوم

زمان ارسال : ۴۹۵ روز پیش

دقایقی بعد منصور با لباس‌های ساده‌ی کارگری و دست‌هایی که کمی رنگ سیاه به خود گرفته بود وارد حیاط شد. نگهبان در را باز کرد و یزدان با موتورش وارد شد. اخم ظریفی بین ابروهای منصور بود و دل‌نگران پرسید:
- سلام پسرم، خیر باشه این وقت روز این طرفا؟!
یزدان بعد از کمی تعلل، جواب پدرش را با سؤال همراه کرد:
- بابا... شما... شما گفتی که همه‌ی خانواده‌ت رو تو زلزله‌ی رودبار، سال شصت و نه از

164
134,760 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید