پارت چهل و دوم

زمان ارسال : ۴۹۵ روز پیش

امیرعلی نیز به جمعشان اضافه شد و خانه‌ی دلارام که اکثر شب‌ها در سکوت و آرامش بود، حالا شور و حال دیگری داشت. ساعتی بعد، شیدا گوشی‌اش را روشن کرد و برای یزدان، پیامک فرستاد: منو ببخشید که دیگه نمی‌تونم کمکتون کنم. مامان سارا فهمید جریان چیه و باهام کلی دعوا کرد. براتون آرزوی بهترین‌ها رو دارم و ممنون می‌شم دیگه به من پیام ندین.
یزدان ناامیدانه پیامک شیدا را خواند و پلک روی هم فشرد.

164
134,748 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سوسن

    00

    من فکر میکنم زن منصور همون سوگل باشه اصلا سوگل نمرده باهاش ازدواج کرده الان مرده 🤔

    ۶ ماه پیش
  • ...

    30

    اوه اوه عجب اوضاعی شد فک کنم اصلا مادر یزدان سوگل نبوده، بالاخره راز های گذشته داره کم کم فاش میشه

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید