گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و دوم
زمان ارسال : ۴۹۵ روز پیش
امیرعلی نیز به جمعشان اضافه شد و خانهی دلارام که اکثر شبها در سکوت و آرامش بود، حالا شور و حال دیگری داشت. ساعتی بعد، شیدا گوشیاش را روشن کرد و برای یزدان، پیامک فرستاد: منو ببخشید که دیگه نمیتونم کمکتون کنم. مامان سارا فهمید جریان چیه و باهام کلی دعوا کرد. براتون آرزوی بهترینها رو دارم و ممنون میشم دیگه به من پیام ندین.
یزدان ناامیدانه پیامک شیدا را خواند و پلک روی هم فشرد.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
سوسن
00من فکر میکنم زن منصور همون سوگل باشه اصلا سوگل نمرده باهاش ازدواج کرده الان مرده 🤔