گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و یکم
زمان ارسال : ۴۹۹ روز پیش
شیدا کمی آرام شد و دلگرم به حمایت مادرش، لبخند ملایمی روی لب نشاند. از آن همه خشم و نفرت چند لحظهی قبل خبری نبود. شیوا از اتاق بیرون آمد و گفت:
- تموم نشد حرفاتون؟ امیرعلی داره میاد، گفتم شام بیاد دور هم باشیم.
شیدا از جا بلند شد و سر جنباند:
- چرا تموم شد! منم دیگه باید برم.
دلارام دستش را گرفت و متبسم گفت:
- کجا؟ بمون زنگ بزن سعید هم بیاد. شام دور هم باشیم.اصلا شب رو همین
...
30چقد این پارت حاله خوبی داشت