پارت چهل و یکم

زمان ارسال : ۴۹۹ روز پیش

شیدا کمی آرام شد و دلگرم به حمایت مادرش، لبخند ملایمی روی لب نشاند. از آن همه خشم و نفرت چند لحظه‌ی قبل خبری نبود. شیوا از اتاق بیرون آمد و گفت:
- تموم نشد حرفاتون؟ امیرعلی داره میاد، گفتم شام بیاد دور هم باشیم.
شیدا از جا بلند شد و سر جنباند:
- چرا تموم شد! منم دیگه باید برم.
دلارام دستش را گرفت و متبسم گفت:
- کجا؟ بمون زنگ بزن سعید هم بیاد. شام دور هم باشیم.اصلا شب رو همین‌

164
134,741 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ...

    30

    چقد این پارت حاله خوبی داشت

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید