پارت چهل

زمان ارسال : ۵۰۲ روز پیش

همه جا را تار می‌دید و راه رفتن برایش سخت بود. به‌زحمت تا کنار خیابان رفت و برای تاکسی دست تکان داد. بغض مثل یک توده‌ی بزرگ راه گلویش را سد کرده بود و نفسش بالا نمی‌آمد.
با حرکت ماشین، بغضش شکست و اشک‌هایش بی‌صدا و پی‌درپی روی گونه‌ها می‌غلتید. راننده مردی حدودا پنجاه ساله با موهای جوگندمی و لاغراندام بود. چشم‌های فرورفته‌ی میشی‌رنگ داشت و نگاهی از آینه به عقب انداخت.
- دخت

164
134,828 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • کوهنورد

    00

    عالی

    ۵ ماه پیش
  • عسل

    50

    آفرین به دلارام بهترین کار رو میکنه👏👏👏

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید