گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و نهم
زمان ارسال : ۵۰۸ روز پیش
از جا بلند شد و سمت در رفت. بیمعطلی در را باز کرد و شیدا لبخندزنان وارد اتاق شد.
- سلام ساراخانوم گل.
سارا گونهاش را بوسید.
- سلام عزیزم. خوشاومدی. دل تو دلم نبود که بیای.
نگاه شیدا دور تا دور اتاق چرخید و کولهاش را روی میز مطالعه گذاشت. دکوری که ترکیبی از رنگهای یاسی، لیمویی و سفید بود. نقاشی روی دیوار، طرحی از یک دختر نشسته روی نیمکت و زیر درخت بود. نزدیک به پنجرهی ا
تابان
60بیچاره شیدا دلم سوخت واسش کاش دخالت نمیکرد،خیلی رابطش با دلارام خوب بود که سوگند باحرفاش بدترشم کرد..حکایت سوگندم شده حکایت مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید میترسه..کلا تو این رمان همه حق دارن