پارت سی و هفتم

زمان ارسال : ۵۱۳ روز پیش

پارسا پوزخند کجی زد و گفت:
- بله و چشم گفتن عمو، همچین بد نشده واسه تو! اگه یادت باشه عمو اصلا راضی به نامزدی تو و مهلا نبود. مهلا راضیش کرد.
- عمو مخالف بود چون می‌ترسید من رو هوا یه حرفی زده باشم و بزنم زیرش... ولی من مرد حرفم بودم و هستم. از بچگی مهلا رو دوست داشتم، تا الانم پای حرفم موندم.
کیان این را گفت و روی کلمه‌ی 《مرد》تأکید بیشتری کرد. پارسا نگاه تند و تیزی به او انداخت. چشم

165
135,603 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • &&&

    30

    آخه یزدان چه ربطی به محیا و هیراد داره که کیان الکی جو داد؟ بیچاره سارا از یکی خوشش اومد آدم و عالم ریختن سرش اونوقت افرادی مثل محیا هرغلطی که میخوان میکنن کسی کاریشون نداره

    ۱ سال پیش
  • تابان

    40

    فک کنم فرهاد اول باید به فکر جهاز و سیسمونی شیدا باشه بعد شیوا😂

    ۱ سال پیش
  • عسل

    30

    سیسمونی و جهاز رو هم باید با هم بده😆😂سعید خیلی هول بود

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید