پارت بیست و نهم

زمان ارسال : ۵۲۸ روز پیش

تمام فکرش پیش یزدان بود؛ الان در کلانتری چکار می‌کرد؟ دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید و جرأت حرف زدن نداشت. ماشین را از حیاط بیرون برد و خودش پیاده شد. صندلی کناری نشست که سوگند آمد.
- وا... چرا پشت فرمون ننشستی؟ اینقدر تنبلی یه رانندگی هم نمی‌کنی؟
با بی‌حالی گفت:
- مامان من حالم خوش نیست، شما بشین دیگه...
پوفی کشید و نشست.
- چته؟ رنگ و روتم پریده‌اس! وقت پریودیتم نیست که...

164
134,784 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید