پارت پنجاه و چهارم

زمان ارسال : ۵۳۵ روز پیش

فردای انروز کنار فرهاد و بی بی مشغول خوردن صبحانه بودیم اما من از گلویم چیزی پایین نمیرفت ‌.استرس به تمام وجودم غلبه کرده بود و راه نفسم را تنگ ،قلبم چنان بی قراری میکرد از دیدن مادرم .....
یعنی اگر مرا میدید منو قبول میکرد ؟
بار اخری که فرهاد کمپ برده بودتش و از وجود من با

این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد

461
278,692 تعداد بازدید
1,316 تعداد نظر
82 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سیتا

    00

    نویسنده ها دیگه واقعا خواننده های رمان هاشون رو مسخره کردن پس چرا پارت گذاری نمیشه

    ۱ سال پیش
  • فاطمه سیاوشی | نویسنده رمان

    سلام دخترای قشنگ ♥️✨ معذرت خواهی میکنم بخاطر این یکماه عزادار بچه های ایران زمینمون بودم 🖤💔هر هفته ۴ شنبه ها پارت جدید داریم ✨

    ۱ سال پیش
  • سارینا

    10

    پارت جدید و لطفا بنویسید

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    21

    یه ماه دوری اتفاق بدبرای شمابجه هات نیوفتاده باشه وگرنه ازشماانتظارنمیرفت الان هم عالی بود

    ۱ سال پیش
  • فاطمه سیاوشی | نویسنده رمان

    قربونتون برم شرمنده بدقولی کردم❤️

    ۱ سال پیش
  • صدف

    30

    خانم نویسنده توروخدا تند تر پارتارو بزار مارو کشتی دیگه انقد منتظرمون گذاشتی🤭🤭🤭

    ۱ سال پیش
  • فاطمه سیاوشی | نویسنده رمان

    چشم ❤️

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید