گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۵۳۰ روز پیش
- بعید میدونم بابا موافقت کنه. اون همیشه نگرانه زندگی من یا تو، مثل سرنوشت خودش و مامان بشه.
- اما نمیشه! من مثل مامان کمصبر نمیشم، امیرعلی هم مثل بابا، غرق کار نمیشه. تازه، ما بچهم نمیاریم، تا وقتی مطمئن بشیم اوضاعمون روبهراه شده.
شیدا سینی قهوه را برداشت. شانه بالا انداخت و گفت:
- نمیدونم، بیا با بابا صحبت کن، شاید راضی شد! حالا بریم تا قهوه سرد نشده.
همراه هم
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.