پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۵۴۳ روز پیش

دکمه‌ی آیفون را زد و برای استقبال از سعید، به حیاط رفت. سعید همان‌طور که نزدیک می‌شد برایش آغوش باز کرد و گفت:
- به این می‌گن زنه زندگی... حاضر و آماده بدویی بیای استقبال.
شیدا نمکین و ریز خندید. بی‌معطلی خودش را به دست‌های سعید سپرد.
- چه زود اومدی؛ وقت نکردم وسایل پذیرایی آماده کنم.
سعید یک دستش را پشت زانوهای او برد و دست دیگرش دور شانه‌های نحیفش حلقه شد؛ دخترک را مثل پر

165
135,640 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید