پارت هشتاد و هشتم

زمان ارسال : ۵۴۳ روز پیش

فقط اجازه به یک همراه میدادند،و قطعا من آن همراه بودم.
پرنیا را فرستادم تا ساک لوبیا را بیاورد.
خودم در راهروی سرد و غریب بخش زنان و زایمان نشسته و به همراهانی که مانند من در بخش انتظار به سر میبردند خیره بودم.
عده ای ساک بچه با خود آورده و با استرس منتظر به دنیا آمدن عزیزشان بودند.

من هم منتظر بودم.
هر از گاهی صدای محو جیغی در راهرو سکوت را از میان برده و ترس را به دل

710
315,575 تعداد بازدید
1,847 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • .

    10

    وقت پارته...

    ۱ سال پیش
  • پیشی ملوسه:>

    50

    هرلحظه که فک میکنم شخصیتا چه دردایی کشیدن منم دردم میگیره:(اینکه رها چقد درد کشید آیسو چقد درد کشید:(سخته!

    ۲ سال پیش
  • ✌️

    70

    کاش تموم اونایی که آرزوشو دارن هم این درد شیرینو بچشن مخصوصا اونجا که بعد اون همه درد یه ابریشم کوچولو میزارن تو بغلشون🥺

    ۲ سال پیش
  • ✌️

    60

    اینکه سر هر پارت بغضم گرفت عادیههه🥺🥺

    ۲ سال پیش
  • مرسل

    60

    خوبه که بچه رو دید!

    ۲ سال پیش
  • Esra

    70

    ابریشم کوچولوی رها دنیا اومدددددد😍 رها مامان خوبی میشد... دست خوب آدمی سپرد ابریشم کوچولوش رو...

    ۲ سال پیش
  • Saniya

    110

    بیچاره رها... بیچاره پرند... بیچاره ایسو... و مرجان تو چه دردی ذهنت رو تسخیر کرده که اینجوری رمانت غمگینم...؟

    ۲ سال پیش
  • نرگس

    ۱۴ ساله 60

    خوشخالم که رها قبل مرگش بچشو دید💔

    ۲ سال پیش
  • Baran

    40

    وایی پرند کوچولو😍 چقدر دلم برای رها میسوزه 🥲

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید