پارت هشتاد و هفتم

زمان ارسال : ۵۴۷ روز پیش

خوابم می آمد…
سوزن سرم پشت دستم را سوزاند
در اعماق وجودم، لذت وافری داشتم.
حس خوشایندی که کم پیش می آمد تجربه اش کرد.
تمایلی به باز کردن چشمانم نداشتم
کم کم ارام بخش یا هرکوفتی که در آن سرم بود مجابم کرد که به خواب بروم
صدای مزخرف آژیر آمبولانس در سرم پیچ و تاب میخورد.
صدای امبولانس…نوید ترسناکی که هرگز از یادش نمیبردم….

****
محکم دست رها رو گرفته بود

713
316,198 تعداد بازدید
1,847 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مرسل

    10

    بلاخره آسمون ما هم ستاره بارون میشه ولی چه فایده اگه اون ستاره ها مثل رها که عزیز آیسو بود عزیزان ما هم باشن!

    ۲ سال پیش
  • Esra

    100

    آسمونشون ستاره بارون شد، ولی مثل این که ستاره ش رها بود که جاش رو زمین نبود، باید تو آسمون می درخشید(: امیدوارم یه روزم آسمون ما ستاره بارون بشه، ولی بدون از دست دادن رها هامون. دمت گرم💛

    ۲ سال پیش
  • آیدا

    70

    آسمون ماهم ستاره دار میشه.. مرسی مرجان🤍

    ۲ سال پیش
  • کیانا

    80

    ولی اون جمله های آخر خیلی مود این روزای ماست:) آسمون ماهم ستاره دار می شه :)

    ۲ سال پیش
  • Saniya

    90

    الان من موندم برای رها و پرنیا و لوبیاشون بقض کنم یا حال خودمون

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید