پارت هجده

زمان ارسال : ۵۶۳ روز پیش

پله‌ها را دو تا یکی و تند، بالا رفت. پشت در اتاق، مکثی کرد و آهسته در زد.
- بفرمایید.
صدای شیدا را که شنید، دستگیره را فشرد و وارد شد. دخترک روی صندلی راک، کنار پنجره‌ی اتاقش نشسته بود. موهای قهوه‌ای بافته شده‌اش را از یک سمت روی شانه انداخته بود و لباس خواب ساتن بلند به رنگ آبی آسمانی تن داشت.
با دیدن پدرش، لبخند زد:
- سلام فرهادخان... امر می‌کردین من می‌اومدم خدمت‌تون.

165
135,655 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عسل

    21

    خوشحالم که سعید و شیدا دارن میرسن به هم اما برای فرهاد دلم می سوزه

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید