پارت یازده

زمان ارسال : ۵۷۶ روز پیش

پارسا رفته بود و سارا با افکاری آشفته لبه‌ی تخت نشسته بود. فکرش درگیر این بود که دلیل رفتار پارسا چیست؟ از حالش فهمید که هنوز هم کتایون را دوست دارد، اما چرا اینطور سرد برخورد می‌کرد؟ بی هیچ نتیجه‌ای نفسش را بیرون داد و گفت:« هرچی باشه بعد از شام می فهمم، فقط خداکنه حقیقت رو بگه!»
خواست برای صرف شام از اتاق بیرون برود که با دیدن گوشی یاد یزدان افتاد. اینکه خواسته بود او را در جریان م

165
135,279 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید