پارت هشتم

زمان ارسال : ۵۸۰ روز پیش

پارسا پارچه‌ی سفید را تا زیر چانه‌ی دخترک کنار زد. روی صورتش قطرات خشکیده‌ی خون بود و کمی هم کبودی روی گونه‌اش به چشم می‌خورد. صورتش مثل گچ سفید بود. دومرتبه صورت جسد را پوشاند و اطراف را وارسی کرد. شهرام با اخم‌های درهم به جسد زل زده بود. عرق از کنار شقیقه‌اش سُر خورد و با دستمال عرق از پیشانی‌اش برداشت. بوی نامطبوعی توی فضا پیچیده بود. جسد نزدیک به ده ساعت در بیابان مانده و جای تعجب ب

164
134,771 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سوسن

    00

    بسیار عالی و زیبا 🩷

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید