پارت هفتم

زمان ارسال : ۵۸۳ روز پیش

ریما روی صندلی توی آلاچیق نشسته بود و چشم به آسمان پرستاره‌ی شب داشت. صدای قدم‌هایی توجه‌اش را جلب کرد و نگاهش را چرخاند. فرهاد قدم‌زنان نزدیک می‌شد و ریما لبخند زد.
- خوبی؟
فرهاد این را پرسید و ریما لبخندش عمیق‌تر شد.
- الان آره، خوبم. تو خونه بوی غذا میومد حالم بهم می‌خورد. اومدم این‌جا حالم بهتر بشه.
فرهاد مقابلش نشست و گفت:
- کار خوبی کردی. چیزی اگه میل داری بگو و

164
134,747 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید