پارت ششم

زمان ارسال : ۵۸۲ روز پیش

سعید روی کاناپه لم داده بود و روبیک را بی‌هدف توی دست می‌چرخاند. روزبه کنارش نشسته بود و فیلم می‌دید. نگاهی گذرا به سعید انداخت و گفت:
- چته یه ساعته داری روبیک رو چپ و راست می‌کنی؟ بندازش اونور عصبیم کردی...
سعید پوفی کشید و روبیک را روی عسلی مقابلش انداخت.
- دختر بزرگه‌ی پژوهان هم عقد کرد. دیگه واقعا صبرم سر اومده. یک سال دارم عز و جز می‌کنم بریم خواستگاری.
روزبه دوباره ب

164
134,328 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • رویا

    21

    چه خوب و عالی بود که از سعید و شیدا نوشته بودین خبلیییی خندیدم اخرش اینا واقعا شاد و سر زنده هستن

    ۲ سال پیش
  • دختر بابا

    30

    بازم سعید وشیداااا😍😍من عاشق این دوتایم. اولش ضدحال حال خوردم منم حرفای سعید داشت باورم می شد😂

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید