زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و چهل و چهارم
زمان ارسال : ۵۸۶ روز پیش
کمیسر ابرو بالا انداخت و لاریسا با عصبانیت از اتاق بیرون رفت.
خودش هم نمیدانست از چه عصبی بود اما خوب میدانست قرار است بیشتر شوکه شود.
***
- ایوان میخوام وقتی وضعیت خوب شد با لاریسا و استفان آشنات کنم.
این برای زرنیخ خوب بود، آنقدری که لبش به لبخند کمرنگی باز شود.
از اولش هم همین را میخواست...
آنقدر نزدیکشان شود که بتواند هر کاری که میخواست انجام ده
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
eyvan
10به خدا اگه یه درصد ایوان بخواد عاشق انابت بشه،فقط به خواطر این که این همه صبر کردم رمانتون تموم شه و دنبال کردم اونم با اون همه بی نظمی قطعا خودکشی میکنم چون حس اینو دارم که ایوان بخواد بخواطرش لو بره