پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۶۳۲ روز پیش

بچه ها داخل میارنش و من کیف میکنم از اینهمه درایتشون....چشماشو بسته بودن ،چون اصلا نباید ما رو میدید ....
با چشمانم براق میشم رو ادمام و لبخند میزنم ....
ببند میگم :کاری که گفتمو باهاش بکنین تا فردا من بیام ...الان باید برم ،میسپارمش به شما ...
و‌پوزخند میزنم ...از تجاوز و بی

این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد

461
278,689 تعداد بازدید
1,316 تعداد نظر
82 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارا

    10

    هنوز نرفته ایران ؟نویسنده جان لطفاً جذاب ترش کن من لحظه شماری میکنم زمانی که بره پیش برسام انتقامشو بگیرع

    ۲ سال پیش
  • قشنگتراز پریا

    41

    پیانورو چجوری بار کردن بردن تو اون کلبه؟ کلبه ک کوچیکه؟😐😂

    ۲ سال پیش
  • سمیرا

    20

    خخخ

    ۲ سال پیش
  • فاطمه سیاوشی | نویسنده رمان

    دیگه اونقدر کوچیک نیست 😊

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید