شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۶۲۸ روز پیش
خواستم دستم را عقب برانم،اما نگاهم روی حلقه دستش خشک شد.
حلقه نقره ای با طرح مارپیچ خاص رویش.
قلبم فرو ریخت…
موجی از خاطرات بر سرم هوار شد.
مانند یک فیلم کوتاه، صحنه هایی که نباید، از جلوی چشمانم گذشتند.
***
رها با شکم برجسته روی کاناپه نشسته و با نگاه خیس و ماتش به تی وی خاموش زل زده بود
دستش را روی شکمش گذاشت و آرام شکمش را نوازش کرد
به سمتش رفتم:
_مید
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
راحله
10مثل همیشه عالی❤️