زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و سی و پنجم
زمان ارسال : ۶۴۷ روز پیش
بالاخره به خانه آنها میرفت و کابوسهای جدیدی شروع میشد اما او باید چیزی را با خود میبرد...
هدفش فقط ترساندن نبود!
هدفش چیزی بود که تنها خودش میدانست و خودش... همانی که میتوانست او را از این آدم خشن دور کند و شهر را از کابوس زرنیخ بیدار کند.
همزمان حواسش به آنابت هم بود.
نباید یادش میرفت که او راه ورودش به آن خانه بود.
- چرا چنین حسی داری؟
- نمیدونم... هیچوق
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
بهاره جوون
10خانم نویسنده لطفا سریعتر داستان رو پیش ببر دیگه خیلی حوصله سر بر شده هیچ اتفاق خاصی نمیفته یا بکش بکش یا عشقی چیزی دیگه...
۲ سال پیشلاینحل
90آخ ایوان اگه بدونی حوصله ما هم سر رفته ...طرفدارات هیجان میخوان ...خون میخوان
۲ سال پیشچشانا
70چه خشن😂😂😂😂ولی واقعا حال و حوصله آنابت و نداریم هیچ کدوم🙄زرینخ عاشقش بشه خودم و با نخ دندون دار میزنم
۲ سال پیش
وزیر امور خارجه جهنم
21به نام خدا بببهههه خداااا ایوان اگه مقتول بعدیت انابت نباشه خودم با کارد پنیر خوری رگتو میزنم😐😐 نویسنده عزیز با شما بودم😐😑🥲 اصلااا فکرشم نکن که بخوای زرنیخو عاشق انابت که همچین با هم پشت دست🥲