پارت پنجاه و هشتم

زمان ارسال : ۶۵۲ روز پیش

من بودم…
در یکی از مهمانی های رها.
رها یکی از پیراهن های خودش را به من داده بود تا بپوشم.
مهمانی خصوصی ای بود.
چند تن از بچه های دانشگاه بودند که همه با همراهشان امده بودند
روی صندلی نشسته بودم و حواسم نبود دامنم خیلی بالا رفته.
به یاد داشتم رها چیزی میگفت که همه جمع حاضر قهقهه زدند
من هم میخندبدم
یقه پیرهنم پایین رفته و زاویه دوربین خوب نبود
و از همه بدت

712
316,135 تعداد بازدید
1,847 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • .

    30

    حتی نزاشتن حرف بزنه((:

    ۲ سال پیش
  • Baran

    50

    بمیرم برا ترنج😭 خدا همشون رو لعنت کنه حتی اون حسن رو که انقدر بهش بی اعتماد بود

    ۲ سال پیش
  • Hana

    100

    چقدر راحت ترنجو مقصر همچی نشون دادن=)) این بچه این وسط هیچکاره بود و تنها میخاست از دوستی ک براش حکم خاهرو داشت حمایت کنه و کاوه چقدر میتونست پست باشه ک اینکارو کرد تف بت ذلیل شی الهیییی عن

    ۲ سال پیش
  • کیانا

    82

    شیدای هزاران لعنت برتو باد هزاران بلا بر تو باد

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید