زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و سی و دوم
زمان ارسال : ۶۶۴ روز پیش
استفان دلگرم کننده گفت: اما ما پلیسیم؛ وظیفهمون اینه که گیرش بندازیم. ما با قانون پیش میریم... بالاخره گیرش میندازیم.
لاریسا تنها گوشه لبش کمی کش آمد.
شاید هنوز هم کمی امید در جایی میان قلب نگرانش مانده بود اما از همان ذره امید هم نا امید بود.
همه چیز را بررسی کرده بودند، دوربینهای مدار بسته، گوشی محافظها اما آخر همهشان رسیده بود به یک گره پوچ!
هیچ چیز نبود...
انگ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
:)
22چرا من فکر میکنم این شخصیتی که انابت از خودش نشون میده شخصیت واقعیش نیست؟ 😐🤔 اخه با اون سیریش بازیای اولش در تضاده
۲ سال پیشسارا
10خدایاااا بعد عمری🥺به خدا اول که وقتی دیدم پارت گذاشته کم مونده بود ذوق مرگ بشم من انقدر منتظر این رمان بودم که نگووووو😍💙😅
۲ سال پیشحیح
60یسسسس بلخره شروع شدددد
۲ سال پیشزرنیخ
80خدای شرارت دوباره برگشته
۲ سال پیش
سارا
20خوب نویسنده عزیز بعد مدت طولانی بلاخره پارت گذاشتین و کنکور هم شکر خدا تموم شده لطفاً پارت هارو طولانی کنید و این مدت زیادی که پارت نزاشتید رو جبران کنید🥺🙏💋