پارت سی و هفتم

زمان ارسال : ۶۸۷ روز پیش

فرهاد که خونه اومد جوری رفتار کردم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است ....
مثل همیشه لبخند زدم ....و مثل همیشه رفتار کردم ....
گل ها رو از دستش گرفتم و یکی یکی داخل گلدان گذاشتم ‌....باز هم لبخند زدم .....
انقدر لبخند زدم تا خودم هم باورم شد که اتفاقی نیفتاده است و من چیزی نشنیده

این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد

461
278,503 تعداد بازدید
1,316 تعداد نظر
82 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سوگی

    ۲۶ ساله 00

    چی شد😧

    ۲ سال پیش
  • آریانا

    31

    واییی خدا کنه یه بلای بد سر همشون بیاره و حقش و پس بگیره واقعا کار فرهاد وحشتناک بود. امیدوارم حسابی تلافی کنه و خودش به تنهایی رو پای خودش وایسه و نیاز به کسی نداشته باشه

    ۲ سال پیش
  • اسرا

    00

    چرابه الیساگفت بین ابجی ستوچی خریده؟

    ۲ سال پیش
  • فاطمه سیاوشی | نویسنده رمان

    خودشو میگه عزیزم

    ۲ سال پیش
  • !اسید میقولی؟

    00

    💯🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤🤤💯💯💯💯💯😀😀😀😀

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید