شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت چهل و پنجم
زمان ارسال : ۷۱۴ روز پیش
_من یه زنگ به خواهرم بزنم.
هم زمان بلند شدم
رها و پرنیا داشتند درباره طراحی پیرهن کارتن سیندرلا حرف میزدند
از خانه خارج شدم
گوشی ام را در اوردم و وارد مخاطبین شدم که متوجه هقهقه و صدای ناله شدم
با بهت به سمت انتهای حیاط رفتم.
کنار در سرویس ایستادم
صدای حنا بود!
_حنا؟ خوبی؟
صدای شیر اب میامد
کمی بعد در سرویس باز شد
با دیدن منظره مقابلم با ترس خم شدم
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
.
10پشم هایم....