شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت چهل و سوم
زمان ارسال : ۷۳۴ روز پیش
سرش را دور تر کرد. یک قدم فاصلع گرفت
_شیدا چی!؟
دندان قروچه کردم. برای او خوب بهانه ای داشتم
_یکم قبل این که شما بیاین بهم گفت حاضرم به خاطر معروفیت تن فروشی کنم.
جدی نگاهم میکرد
با حرص غریدم؛
_من نزاشتم هیچ وقت…هیچ کس. ازم سو استفادع کنه. حتی وقتی تمام زمستون با یه سویشرت رنگ و رو رفته و زشت میرفتم مدرسه…
نزاشتم کسی برام دلسوزی کنه.
انگشت اشاره ام را به سمت در گرفت
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
Baran
30محشر بود مثل همیشه🥲❤ حتی بهتر از همیشه. فقط من یه چیز رو نمیفهمم. رها و کاوه وسط داستان چیکار میکنن؟ شیدا اسیبی به اونا زده؟