پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۷۵۵ روز پیش

با صدای زنگ گوشی ام به خودم امدم
با بهت نگاهم را از زوج جوان گرفتم
نفس عمیقی کشیدم
از روی نیم کت برخاستم و تماس را جواب دادم
_به به خانوم کم پیدا
لبخند زدم
_پرنیا.
خندید:
_رفتی پیش اون خواهر شوهر بی  معرفتم ،تو ام بی معرفت شدی؟
همان طور که به سمت هتل ارام ارام قدم زنان حرکت میکردم گفتم:
_باور کن حنا ام مثل من سرش شلوغه، اصلا خودتون چی، نه تو نه حامی نه حتی حمید

711
315,883 تعداد بازدید
1,847 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید