شیرشاه - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت دوازده
زمان ارسال : ۸۵۶ روز پیش
با افتادن سوی شرت روی زمین به خودم آمدم.
گیج نگاهم را ب اطراف دوختم.
کشیده شدن از خاطرات گذشته مثل کش آمدن روح در تن بود.
دردت میگرفت...اما راهی نداشتی.
نفس عمیقی کشید.
تولد چند سالگی ام بود که آن روز در خانه رها دور هم جمع شدیم؟ و این سوی شرت را به من کادو داد؟
یادم آمد...تولد 19 سالگی ام بود.
این اردیبهشت چند ساله میشدم؟
27 ساله؟
نیشخند زدم.
من به نسبت از دست داد
رمان فوق در دست چاپ است و دیگر امکان عضویت در آن وجود ندارد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.