زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و نهم
زمان ارسال : ۸۷۷ روز پیش
رابرت را مبهوت تنها گذاشتم؛ اینجا دیگر جای من نبود!
آنابت را داشتم، خودش دنبالم میآمد.
بیشتر ماندن رسوایی به بار میآورد.
همه چیزم آشکار میشد و من فعلا قصد آن را نداشتم...
خودم تمام نقشه آن را میکشیدم، فعلا باید توجهم روی سوژه دیگرم میبود!
به پارکینگ رفتم و سوار ماشینم شدم.
آخرین لحظهای که از پارکینگ بیرون میآمدم، آنابت را دیدم.
گوشیام زنگ خورد، نام
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Dayana
50اووووو 😃ایوان تو خیلی خفنی 😁