زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هشتم
زمان ارسال : ۸۷۷ روز پیش
***
«ایوان»
سر ماژیک را گذاشتم و برگشتم.
- سوال!
نگاههایشان نشان میداد که هیچکدام چیزی نفهمیدهاند.
ردیف آخر به خوابشان میرسیدند و جلوییها، تند تند مینوشتند.
میان همهشان نگاه آنابت خاص بود.
خوابآلود و شیفته!
از قصد، ثانیهای بیشتر به او نگاه کردم.
ثانیه به ثانیهاش را ضبط میکرد، میدانستم.
دختر سختی دیدهای بود و به هر طریقی میخو
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Sa_r_a
70خودمم که به داداشم میخوام جمع کسر ها رو یاد بدم تا دو تا کوچه اونور تر هم از صدا بلندم کل فصلو یاد میگیرن ولی وقتی یاد نمیگیره دلم میخواد بگیرمش از پشت بوم بندازمش پایین همینقدر خشونت امیز🔫😲💔
۲ سال پیشHesel
70حق داره ایوان منم حوصله سر و کله زدن با یک مشت احمق رو ندارم
۲ سال پیشمهدیه
111اعصاب زیر خط فقر
۲ سال پیش*-*
10.... ...... ..... ......
۲ سال پیشDayana
70اوه اوه چه بی اعصاب!
۲ سال پیش
?
20چرا امروز پارت نداشتیم از صب منتظرم