زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و ششم
زمان ارسال : ۸۷۶ روز پیش
دستی برایش تکان دادم.
- هیچی!
همزمان به او رسیدم و دستم را دور بازویش حلقه کردم و مجبورش کردم تغییر جهت بدهد
- کجا؟ ونسا رو دیدی؟
- ندیدم فقط اومدم فیلم دوربینارو نگاه کنم.
سرش را آرام تکاند و با آن یکی دستش، دستم را نوازش کرد.
از مدرسه بیرون زدیم؛ استفان خودش ماشین آورده بود.
اشارهای به محافظها داد و من را به سمت ماشین خودش برد.
- بعدا ماشینت رو میارن.
بی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
S
70من عاشق این رمانم ولی اینکه پارت ها از نظر من یکم کوتاه هستن اگه رمان خوبی می شناسید لطفا معرفی کنید🙏🏻😇