پارت صد و سوم

زمان ارسال : ۸۸۵ روز پیش

دوباره خندید؛ مثل کشیدن تیغ روی آهن گوش خراش بود.
- اوه، چرا انقد می‌ترسی؟
جواب سوالش را هم می‌دانستم و هم نمی‌دانستم...
من تمام آن چند روز را با اضطراب گذرانده بودم، هر شب نصفه شب بیدار می‌شدم و به اتاقش می‌رفتم.
دست کمش گرفتم اما بعد از تمام آن اتفاقات از او می‌ترسیدم و حالا هم دلم نمی‌خواست به آن ترس اعتراف کنم.
نقطه ضعفم دستش افتاده بود ولی می‌خواستم این بار خودم

727
379,699 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • S

    50

    اوفففففف این زرنیخ خیلی هیجانیه😜🤩

    ۲ سال پیش
  • ---

    148

    ای بابا کی به این لاریسا اجازه داده پلیس شه، خیلی افتضاحه تو کنترل احساساتش. همش یا داره غش میره یا داره از کوره در میره.

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید