زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد
زمان ارسال : ۸۹۲ روز پیش
قهوه درست کردنم را مسخره کرده بود، میخواست بگوید به من نمیآمد که آن گونه باشم.
چنگی به موهایم زدم و از آشپزخانه بیرون رفتم و روی دسته مبل نشستم. باید خودم را کنترل میکردم...
***
«لاریسا»
- بیا عزیزم، بریم.
ونسا با عجله بطری آبش را برداشت.
گوشیام را چک کردم و کیف و بطری را از دستش گرفتم.
با دیدن پالتویش که نامرتب پوشیده بود، زانو زدم و زیپش را بست
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
S
80با مهدیه موافقم فقط با جمله آخرش زیاد موافق نیستم چون فکر میکنم ایوان بلائی سر بچه نمیاره شاید میخواد بترسوندشون🤷🏻 ♀️ولی انابت نباید اینقدر احساساتی برخورد کنه🤐
۲ سال پیشسونیا
01من نگفتم ک باید مراقب انابت باشع گفتم نگرانش بشع نظرم رو درست بخون بعد جبهه بگیر :/
۲ سال پیشHesel
20باهات موافقم👌👌👌
۲ سال پیشDayana
72خیلی کنجکاوم بدونم آخرش چی میشه معمولا هر رمانی میخونیم خیلی سریع میتونیم آخرشو حدس بزنیم ولی زرنیخ خیلی پیچیده ست نمیشه چیزی ازش فهمید
۲ سال پیشDayana
22چقدر دلم واسه ونسا میسوزه به بچه هایی که پدر و مادرشون انقدر غرق کارن خیلی ضربه میخوره
۲ سال پیشDayana
21ایوان خیلی سخت میگیره فکر نکنم آنابت منظوری داشت
۲ سال پیشسونیا
121نگرانی برای دخترشو درک میکنم ولی کاش نگران آنابتم بود خیلی بده ک هیشکی نگرانت نباشه تصورشم سخته:) و دلم خیلی برا آنابت میسوزه._.
۲ سال پیش
مهدیه
120آنابت باید خودش مواظب خودش باشه درصورتی که غرورشو پیش ایوان خورد میکنه و احساساتی عمل میکنه حقشه که بازیچه بشه تا به بلوغ فکری برسه فقط خدا کنه به بچه آسیبی نرسه از جانب دیوونه ای مثل ایوان