زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت نود و نهم
زمان ارسال : ۸۹۳ روز پیش
نگاهم را با لذت به چشمهایش دوختم.
خودش باید قدمهای آخر را بر میداشت...
حتی اینکه برایش قهوه هم درسته کرده بودم مسخره به نظر میرسید چه برسد به آن که بخواهم خودم حتی شده دروغین ابراز علاقه کنم.
انگار از بازیام خوشش نیامده بود.
قهوه را خورد و سریع بلند شد.
- ممنون بابت همه چیز، من باید برم.
اخمهایم نامحسوس در هم رفت.
انتظار داشتم تا خودم نگویم نرود... هیچ از غ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
A
130من نفهمیدم قهوه چه مشکلیداشت!