زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت نود و پنجم
زمان ارسال : ۸۹۸ روز پیش
از روی صندلی برخاستم و تیشرتی که تنم بود را با یک حرکت از تنم بیرون کشیدم و گوشه اتاق انداختم. در حمام را باز کردم و داخل شدم...
بعد از تنظیم گرمای آب، وان را پر کردم.
تمام حمام را بخار گرفت...
نفسی میان بخار لذت بخشی که فضای نسبتا سرد حمام را داشت کم کم گرم میکرد کشیدم و داخل وان نشستم.
حس سبکی و آرامش کم کم به وجودم تزریق شد.
چشمهایم را با لذت بستم و سرم را به بالشتک آن تک
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ترکان
80من فکر میکردم کسایی که اذیتش میکنن خوشگلن! من مرگگگ
۲ سال پیشDayana
50😂😂😂حالا تو چیکار به خوشگلی و زشتیشون داری اونا فقط تو ذهن ایوانن
۲ سال پیشسارا
40سلام نویسنده جان..رمانت حرف نداره..
۲ سال پیشستاره
100رمان واقعا قشنگی هستش فقط انگار پارت های هرچقدر جلوتر می ریم کوتاه تر میشن😕میدونم شاید سرتون شلوغ باشه ولی کاش یکمی پارت هارو طولانی تر کنی😊ولی درکل رمان خیلی خیلی خوبیه🙏🏻😉
۲ سال پیش---
170فک کنم خانواده ی مرده ی مزخرفشو تو ذهنش میبینه
۲ سال پیش
Dayana
71تنهاتصوری که میتونم ازاین افراد خیالی داشته باشم اینه که این یاروپدر ایوانه که مرده و وقتی زنده بودهمیشه ایوانو تحقیرمیکرد برای همینم قاتل شد تا هم کسانی مثل پدرشو ازبین ببره هم خودشو به دنیا ثابت کنه