زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت نود و دوم
زمان ارسال : ۸۹۶ روز پیش
دستهایم همانطور که او روی یک دست و پایم افتاده بود میلرزید...
با چشمهای از حدقه در آمده نگاهش میکردم.
نمیترسیدم... تمامش از درد بود.
نفس نفس میزدم و روی پیشانیام عرق نشسته بود.
سربازها به ترتیب و اول دختر بیهوش را از اتاق خارج کردند.
استفان دستم را گرفت و بلندم کرد.
- پاشو لاریسا، باید بریم بیرون.
به سختی بلند شدم و به او تکیه دادم.
دستش را محکم د
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
---
83می دونم سخته ولی تصور ذهنیم از اریسا خراب شد، یه نمه لوسه. وقتی شوهرش خودشو کنترل میکنه اونم باید بکنه وگرنه حق نداره ادعای ریاست کنه.
۲ سال پیشZ
50خیلی پارت کوتاه میزارید خوب اگه اینجوری پیش بره آدم از رمان زده میشه من خودم خیلی این رمان دوست دارم اما همش میام همینکه یکم خوندی میبینی پارت تموم شده خو آدم کم کم خسته میشه لطفا پارت بیشتری بزار🙏
۲ سال پیشسونیا
100خیلی کم نبود؟😐
۲ سال پیش
Dayana
17لاریسا به عنوان یه پلیس زیادی ضعف نشون میده مگه میشه تا حالا این چیزا رو ندیده باشه اونم یه همچین بازرس خبره ای