پارت هشتاد و سوم

زمان ارسال : ۹۰۶ روز پیش

دست‌هایش را به هم مالید و گفت: همه یه کاغذ و خودکار داشته باشین و هر چی میگم بنویسین.
می‌دانست اگر بیکار باشند، مزه می‌پرانند و او حوصله‌شان را نداشت.
شروع به تدریس کتاب کرد.
تمامش را با دقت و تمام نکته‌ها گفت.
بین تدریس هم فقط با نگاه برای کسانی که سست بودند، خط و نشان کشید.
تایم کلاس که تمام شد، همه مشغول مالیدن مچ دستشان بودند.
اولین جلسه سخت گذشته بود!
وسایلش را

727
379,210 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ستیا

    10

    چرا بعضی از دخترا آنقدر سبک سرن؟

    ۲ سال پیش
  • Dayana

    51

    آنابت رو ندوست 😢امیدوارم بعدا شخصیتش جالب تر بشه

    ۳ سال پیش
  • S

    130

    این پارت هم قشنگ بود فقط لطفاً ایوان بازهم به کار های هیجانیش ادامه بده و زیاد رمان رو غرق دانشگاه نکنیم

    ۳ سال پیش
  • /♧

    160

    😐نمیشه یه نسخه واقعیش برای ما بپیچید بریم سر زندگیمون با همی اخلاق هم قبولش دارم هااا

    ۳ سال پیش
  • Sa_r_a

    110

    منم دلم یکی مث این ایوان میخواد ولی گشتم نبود نگرد نیست 💔🙂

    ۳ سال پیش
  • ۰۰

    60

    👌👌👌👌😂😂😂😂😂

    ۳ سال پیش
  • سنا

    102

    بنده ی خدا انابت گناه داره

    ۳ سال پیش
  • مهدیه

    100

    عجب تیزه

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید