زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۹۰۶ روز پیش
دستهایش را به هم مالید و گفت: همه یه کاغذ و خودکار داشته باشین و هر چی میگم بنویسین.
میدانست اگر بیکار باشند، مزه میپرانند و او حوصلهشان را نداشت.
شروع به تدریس کتاب کرد.
تمامش را با دقت و تمام نکتهها گفت.
بین تدریس هم فقط با نگاه برای کسانی که سست بودند، خط و نشان کشید.
تایم کلاس که تمام شد، همه مشغول مالیدن مچ دستشان بودند.
اولین جلسه سخت گذشته بود!
وسایلش را
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Dayana
51آنابت رو ندوست 😢امیدوارم بعدا شخصیتش جالب تر بشه
۳ سال پیشS
130این پارت هم قشنگ بود فقط لطفاً ایوان بازهم به کار های هیجانیش ادامه بده و زیاد رمان رو غرق دانشگاه نکنیم
۳ سال پیش/♧
160😐نمیشه یه نسخه واقعیش برای ما بپیچید بریم سر زندگیمون با همی اخلاق هم قبولش دارم هااا
۳ سال پیشSa_r_a
110منم دلم یکی مث این ایوان میخواد ولی گشتم نبود نگرد نیست 💔🙂
۳ سال پیش۰۰
60👌👌👌👌😂😂😂😂😂
۳ سال پیشسنا
102بنده ی خدا انابت گناه داره
۳ سال پیشمهدیه
100عجب تیزه
۳ سال پیش
ستیا
10چرا بعضی از دخترا آنقدر سبک سرن؟