زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت هفتاد و هفتم
زمان ارسال : ۹۱۰ روز پیش
لبخندش بیش از حد مضحک و ضایع به نظر میآمد.
با تیکه به آن نگاهم را از دستش بر روی لبخند و چشمهایش کشیدم و پوزخندی زدم.
- معلومه!
لبخند روی لبهای دختر، بر خلاف آن چیزی که فکرش را میکردم، پررنگتر شد.
همانجا سر راهم ایستاده بود و قصد رفتن نداشت.
نگاه سرد و یخیام را به چشمهایش دوختم...
همان نگاهی که کسی توان نگاه کردن به آن را در زمان طولانی نداشت.
فقط یک نفر می
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Dayana
120به آنابت نمیخورد انقدر پررو باشه 😂😂
۳ سال پیشHesel
49اصلا از آنابت خوشم نمیاد در حد ایوان نیست
۳ سال پیشاکسوال
۱۴ ساله 90هنو که چیزی از شخصیت آنابت معلوم نیست که میگی درحد ایوان نیست حالا بزار یکم خودی نشون بده البته من هنو جایگاه هلن رو نفهمیدم جون داش اصلا از هلن خوشم نمیاد
۳ سال پیشاکسوال
۱۴ ساله 30همه پارت هارو یه کله تا الان خوندم چقدر چسبید خدا این رمان مثل مخدر میمونه دیوونه اش شدم این ایوان عجب چیزیه عوضی خوفن 😫👀 اخ چقدر تو کراشی موش بخورتت عوضی روانی جذاب 😻😫
۳ سال پیشخدای شرارت
36آقا به جون پشمام اگه بخوای این زرنیخ و عاشق انابت کنی میشم یکی بدتر از زرنیخ میام نویسنده ی تمام رمانی مسخره رو میکشم
۳ سال پیشفریبا
61خوشم اومد از کل کل شون
۳ سال پیشD
41عه چ زود تموم شد ابجی پارتارو نمیشه بیشتر کنی؟☺ ولی عالیه رمان دمت گرم
۳ سال پیش
ثنا
22انابت با ایوان.......... باید جالب باشع🙃😁😉