پارت شصت و نهم

زمان ارسال : ۹۲۴ روز پیش

***
«لاریسا» 


از عصبانیت تمام بدنم می‌لرزید.
خون با شدت زیادی در شریان‌هایم در جریان بود.
به طرف سرباز چرخیدم و با حرص فریاد کشیدم: چطور نفهمیدی؟ چطور؟! مگه تو اینجا نیستی که مراقب باشی؟ اینجوری نگهبانی می‌دی که راحت از این زندان با این امنیت فرار می‌کنن؟ ما تا حالا فراری داشتیم؟
سر پایین انداخت و هیچ نگفت.
شقیقه و چشم‌هایم نبض می‌زد و کمیسر بدتر از ما گوشه‌

727
379,638 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • تمنا

    140

    اخخخ😁ایوان حسابی لاریسا استفانو سوپرایز کرد عوضی خفن😂😂😂😂

    ۳ سال پیش
  • Hesel

    101

    بدبخت لاریسا چه هنگی کرد😅

    ۳ سال پیش
  • روناک

    140

    ووو خخخ خورد تو پر لاریسا اینا 😻😅😅نمیدونم چرا اما حس خوبی به ایوان دارم .خیلی رمان قشنگیه 👌

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید