زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت شصت و هشتم
زمان ارسال : ۹۲۵ روز پیش
چاقو را از جیب کاپشنش بیرون آورد.
از همان چاقوها بود، از همانهایی که ده شاهرگ قبلی را زده بود.
با پوزخند جلو رفت...
فرانسیس هم عقب نایستاد.
هر دویشان نترس و دیوانه بودند.
یکی قاتل سفارشی بود و یکی قاتل رسالتی!
Life’s a game but it’s not fair
«زندگی یه بازیه ولی عادلانه نیست»
انگار که روی زمین دایرهای کشیده باشند و مسیر حرکت مشخص باشد، روبه روی هم با چاقوهای در دستشان شاخ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حانی
00وااااااای کفم تاید شد دمت گرم آمنه جوووون یعنی به جرعت میتونم بگم اولین رمان عااالی و باکیفیتی هست که دارم میخونم
۱ سال پیشبیتا
170اخخخ فق قیافه لاریسااستفان دیدنیه اگه جسد قاتل سفارشیو کناره کارت زرنیخ ببینن🤣😁🤣😁🤣😁😂😁🤣😁😂😂🤣😁😁🤣😂🤣😁🤣😂🤣🤣😁
۳ سال پیشافرا
90مثل همیشه عالیی💖🍭
۳ سال پیشروناک
100مثل همیشه خفن 👌👏
۳ سال پیش
گمشده تو افکارم
00عالیه اصن❤️ 🔥🫠