زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت شصت و هفتم
زمان ارسال : ۹۲۱ روز پیش
قدم به قدم جلو رفت.
- خواستم بیای تا کار و تموم کنم. قتل یازدهم!
فرانسیس، قاتل سفارشی، با صدای بلندی خندید.
این مردی که روبه رویش بود، زرنیخ، باعث شد که چند روز را داخل آن زندان باشد.
شبی را که گیر افتاد، خیلی خوب به یاد میآورد.
مانند هر باری که سفارش قتل میگرفت، به مکانی که آدرسش را داده بودند رفت. زرنیخ را دید و زنی که محکم دستهایش را گرفته بود.
زن گریه میکرد و موها
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
گمشده توی افکارم
00فقط منم که معتقدم ک زرنیخ کار بدی نمیکنه !!