پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۹۳۲ روز پیش

اشاره‌ای به زرنیخ می‌کند.
- ببرینش زندان.
نگاه خصمانه‌ای حواله‌اش می‌کند و بعد کنار می‌کشد.
سربازها به سمتش می‌آیند که با تعجب از روی صندلی بلند می‌شوم.
- دست نگه‌دارین.
به سمت استفان قدم بر می‌دارم و بعد با سر به خارج از اتاق اشاره می‌کنم.
جلوتر بیرون می‌روم و او دنبالم می‌آید.
وقتی خیالم از نبود کسی در اطرافمان راحت می‌شود، با جدیت و اخم‌هایی در هم می‌پرس

727
379,515 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Taniya

    ۱۶ ساله 121

    پشمی برام نمونده ک نریخته باشه از این همه حجم کیوتیه و خفنیه ایوان🙂😶

    ۳ سال پیش
  • باران

    60

    🤔🤫🤫🤫🤫🤫

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید