زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت پنجاه و نهم
زمان ارسال : ۹۳۰ روز پیش
ویلیام به سمت میزش میرود و برگههایی را بر میدارد.
وقتی بر میگردد از اتاق خارج میشویم.
بین راه تمام فکر و ذهنم پی زرنیخ است.
خودم را برای جنگ اعصاب آماده میکنم.
نمیدانم کار درستیست که ویلیام را با خودمان داخل اتاق بازجویی ببریم یا نه!
مقابل در اتاق بازجویی که میرسیم، نفس عمیقی میکشم.
حرف زدن با این پسر، اعصاب قوی میخواهد.
استفان دست روی پیشانیاش م
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
/♧
50لعنتی جذاب🤤🤤🤤🤤
۳ سال پیشTaniya
۱۶ ساله 95اگر من بجای لاریسا بودم ب جای اینکه اعصابم خورد بشه خیلیم ذوق میکردم ک دارم با ی همچین پسر جذابی حرف میزنم تازه کلی هم نقشه میکشیدم ک یا فراریش بدم یا نزارم اذیتش کنن😂🤦🏻 ♀️خودمم خودم و درک نمیکنم😂
۳ سال پیشافرا
122من نمیدونم چرا کراش زدم روی ایوان ایا شما هم همینطورید ؟؟😅😐
۳ سال پیش
شانلی
۱۶ ساله 60یعنی عاشق این اعصاب خردکنی ایوانم😍😂